سرویس جنگ نرم مشرق - نشنال اینترست در گزارشی به بررسی چشمانداز همکاریهای ایران و چین پرداخت و نوشت: آیا چین و ایران به زودی به شرکای استراتژیک تبدیل میشوند؟ یا غرب چیزی برای نگرانی ندارد؟
مخاطبان گرامی، آنچه در ادامه میخوانید صرفاً ترجمه گزیده گزارشها و مقالات مذکور است و محتوا و ادعاهای مطرحشده در این گزارش صرفاً جهت تحلیل و بررسی رویکردها و دیدگاههای اندیشکدههای غربی منتشر شده است و هرگونه ادعا و القائات احتمالی این مقالات هرگز مورد تأیید مشرق نیست.
توافق ایران و چین، دوران رقابت با غرب را تضمین میکند
این نشریه آمریکایی مینویسد: آنچه که میتوان دیدگاه «نگرانکننده» نامید این است که ایران و چین به توافقی استراتژیک دست یافتهاند که به مدت یک ربع قرن، آنها را نه تنها در زمینه نفت و گاز، بلکه در طیف گستردهای از حوزههای نظامی، اطلاعاتی و اتصال به طرح کمربند و جاده چین با هم مرتبط میسازد. بنابراین، «چرخش ایران به سمت شرق» نشانگر تغییری دائمی در موضع استراتژیک آن است که دوران رقابت با غرب را تضمین میکند. اساس این دیدگاه، تفاهمنامهای است که در ژوئن ۲۰۲۰ افشا شد و ظاهراً، نقشه راه شراکت جامع استراتژیک بین دولتهای ایران و چین است. این سند هجده صفحهای به سه زبان (فارسی، ماندارین و انگلیسی) موجود است، اما تنها نسخه فارسی آن منتشر شده است. قرارداد ۴۰۰ میلیارد دلاری بین پکن و تهران در اواخر مارس ۲۰۲۱ رسماً اعلام شد.
فرض اینکه هیچگونه نزدیکی بین ایران و چین در کار نیست
دیدگاه دوم که میتوان آن را دیدگاه «آرامبخش» نامید، فرض را بر این قرار میدهد که هیچگونه نزدیکی بین ایران و چین در کار نیست؛ در دنیای سیاست قدرتهای بزرگ، روال عادی در جریان است و مهمترین مسئلهای که در ذهن رهبران چین وجود دارد این است که چگونه روابط تجاری خود با ایالات متحده را (که ارزش آن ۵۵۰ میلیارد دلار در سال است؛ در برابر تجارت ۲۵ میلیارد دلاری با ایران) به حالت عادی بازگردانند. قرارداد «ایران و چین» صرفاً خودنمایی مقامات ایرانی است که تلاش میکنند افکار عمومی را در داخل کشور تحت تأثیر قرار دهند و مردم ایران را متقاعد کنند که گزینههایی غیر از ایالات متحده وجود دارد.
تأثیر همکاری ۲۵ ساله ایران و چین بر آینده برجام
نشنال اینترست مدعی شد: بر اساس این دیدگاهها مسیرهای سیاستی مشابهی ظاهر میشوند که هر کدام، برای «بازگشت کامل» به توافق سال ۲۰۱۵ موسوم به برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) نامطلوب هستند. مفهوم ضمنی دیدگاه اول این است که تهران و پکن (و همچنین مسکو) از منافع استراتژیک مشترکی برای مهار و مقابله با برتری نظامی ایالات متحده برخوردارند و سرسختانه در این جهت تلاش خواهند کرد. در میانه این موضعگیری، بهترین واکنش ایالات متحده، سیاست منزوی کردن ایران و پیگیری یک «توافق طولانیتر و قدرتمندتر» خواهد بود که به دیگر مسائل «عمیقاً مشکلساز» نیز بپردازد.
به همین ترتیب، دیدگاه دوم استدلال میکند که با توجه به اینکه هیچگونه شراکت استراتژیک دائمی فعال نشده و احتمال ظهور شراکتی درازمدت نیز وجود ندارد، بهتر است برجام ۲۰۱۵ را کنار بگذاریم و در مورد توافق جدیدی مذاکره کنیم که برای چشمانداز امنیتی جاری مناسبتر باشد. ازاینرو، باید هرگونه اهرم دیپلماتیکی که از سیاست «فشار حداکثری» دونالد ترامپ حاصل شده، مبنای مذاکره برای یک توافق جامع جدید قرار گیرد؛ توافقی که نگرانیهای همپیمانان آمریکا در منطقه (شامل عربستان سعودی، امارات متحده عربی و اسرائیل) را حلوفصل کند. در صورت شکست این مذاکرات، تحریمها- از جمله تحریمهای ثانویه (جلوگیری از انجام تجارت اشخاص ثالث با ایران) - باید ادامه پیدا کند و اگر ایران همچنان به ایجاد نگرانیهای امنیتی ادامه داد، باید همه گزینهها روی میز قرار گیرد.
این جهانبینیها صرفنظر از مانعتراشی در مسیر دیپلماسی هستهای، احتمال بروز مشکلات بلندمدتتر بین واشنگتن و تهران را نشان میدهد. در واقع، اگر این تلقی وجود دارد که تهران توسط پکن هدایت میشود، یا به عبارتی دیگر، اگر اعتقاد بر این است که تهران قدرتی سردرگم است، آسیبشناسی دستگاه امنیت ملی آمریکا کاری به جز انتقاد از آمیزهای از تهدیدات ستیزهجویانه و تغییرات جزئی نخواهد داشت. اما استراتژیستهای واشنگتن که به این دیدگاهها خو گرفتهاند، بیشازحد سرمست از شیوههای قدیمی اعمال سیاست بینالمللی هستند؛ نوعی وسواس همیشگی به حفظ «اعتبار» و چاپلوسی از نظام «قانون-محور». این تمایلات به بهای از دست دادن تفکر روشنبینانه در مورد ایران تمام شده است.
«زمانبندی سریع» برای پیوستن مجدد به توافق ۲۰۱۵ ایران ضروری است
ما با برخورداری دهها ساله از نعمت رفاه و امنیت، سنت تفکر ژئوپلیتیک در مورد سیاست بینالملل را از دست دادهایم (کاری که آلفرد ماهان، والتر لیپمن، جورج کنان، و هنری کیسینجر انجام میدادند). این عادت ذهنی برای ارزیابی ایران به شدت موردنیاز است- برای آگاهی از ماهیت تغییر در سیاست جهانی و درک فرصتها و مشکلاتی که بر این اساس مطرح میشوند.
در این راستا، دیدگاه سومی نیز وجود دارد که از نوعی شناخت میانه از زمینه استراتژیک ایران و چین سرچشمه میگیرد. این دیدگاه معتقد است که ایران نه بهطور کامل به «محور شرق» متعهد است و نه در صورت توافق با غرب، نسبت به آن چنین تعهدی خواهد داشت. اما در صورت عدم توافق با غرب، تهران کاملاً به چین متعهد خواهد شد. پیامد سیاستی این دیدگاه- اگر «رقابت استراتژیک» را به عنوان اصل راهنما در مورد چین بپذیریم- این است که دولت بایدن باید «از طریق احیای دیپلماسی هستهای، کاهش تنشهای منطقهای و ایجاد توافقات جدید»، «فرض مخالف» انزوای تهران را آزمایش کند. نکته بسیار مهمی که برای تحقق این چشمانداز وجود دارد این است که «زمانبندی سریع» برای پیوستن مجدد به توافق ۲۰۱۵ ایران ضروری است- اما به هیچ وجه کافی نیست.
نشنال اینترست با اشاره به فرضیات بالا ادامه به تشریح دیدگاه سوم میپردازد. ابتدا منافع استراتژیک چین در ایران برشمرده میشود. سپس، منافع استراتژیک ایران در رابطه با چین و غرب بیان میشود. در مرحله سوم، واکنشی که ایالات متحده باید با توجه به این زمینه استراتژیک داشته باشد، مورد بررسی قرار میگیرد.
آمریکا از سوق دادن بیشتر ایران به آغوش چین پرهیز کند
در نهایت، این استدلال مطرح میشود که با دیپلماسی احتیاطآمیز در قبال ایران، منافع ملی به بهترین شکل تأمین میشود، اینکه بهتر است از خطر سوق دادن بیشتر ایران به آغوش چین پرهیز شود، و اینکه «بازگشت کامل» به برجام تا زمان پیدا شدن یک راهکار امکانپذیر دیگر، حیاتی است. تنها پس از آن است که میتوان تغییر رویکرد در جهت مقابله با بیثباتی منطقهای (نیروهای وابسته و موشکها) را انجام داد. مسئله مهمتری که وجود دارد این است که این حرکت اولیه، آغاز- و نه پایان- بازتعریف روابط ایالات متحده با ایران خواهد بود.
۱- منافع استراتژیک چین در ایران
در ادامه این گزارش آمده است: برای پی بردن به منافع استراتژیک چین در ایران، ابتدا باید تصویری کلیتر از اهداف استراتژیک کلان چین در منطقه داشته باشیم. در سال ۲۰۱۳، شی جینپینگ رئیسجمهور چین در جریان سفر خود به قزاقستان و اندونزی، از راهاندازی طرح کمربند و جاده چین (BRI) خبر داد. شی اولویتهای چین در منطقه را افزایش روابط اقتصادی، گسترش دسترسی به آبراههای تجاری، ایجاد روابط امنیتی و تسهیل تبادلات فرهنگی برشمرد. اما مهمتر از همه، مجموعه گسترده پروژههای زیرساخت چین- شامل راهآهن، خطوط لوله انرژی، بزرگراهها، بنادر دریایی و گذرگاههای مرزی- است که هم در جهت غرب، از طریق مناطق کوهستانی جمهوریهای شوروی سابق و هم در جهت جنوب، تا جنوب شرقی آسیا، امتداد دارد. بلندپروازی چین حیرتآور است. در حال حاضر، بیش از شصت کشور (که دو سوم جمعیت جهان را تشکیل میدهند) با پروژههای مربوط به طرح کمربند و جاده چین موافقت کردهاند.
اما بلندپروازیهای منطقهای چین- که با طرح فراگیر کمربند و جاده سازماندهی شده است- با مانعی آشکار در رابطه با روسیه روبروست. به عبارت دیگر، هرگونه تعامل موفق با خاورمیانه- که برای باور کلیترشی مبنی بر شکوفایی مشترک اوراسیا تحت حوزه فرهنگی شرق آسیا کلیدی است- تا حد زیادی تحت اراده روسیه قرار دارد.
مسکو از اواخر دهه ۵۰، بازیگر سیاسی مهمی در کشورهایی مانند مصر، سوریه، عراق و لیبی بوده است؛ هر یک از این کشورها زمانی کشورهای وابسته شوروی به شمار میرفتند.
نقش متوازن کننده روسیه به عنوان یک کارگزار کلیدی قدرت در خاورمیانه
امروز روسیه همچنان به عنوان یک کارگزار کلیدی قدرت در منطقه باقی مانده و روابط خود را با سه مؤلفه اصلی منطقه، شامل اسرائیل، ایران و کشورهای عربی حفظ کرده است. پکن نیز به نوبه خود روسیه را یک «شریک استراتژیک واقعی» میداند که این نگرش، بر اساس منافع اساسی دو کشور در بازداشتن ایالات متحده از تضعیف جایگاه داخلی و جهانی خود است. اما حتی این روابط پکن-مسکو با چالشهای خاص خود روبروست- و این موضوع، به ویژه در خاورمیانه صادق است. اولاً، روسیه در مقوله آمریکا و چین، به دنبال نقش بالقوه خود به عنوان رهبر جنبش عدم تعهد است- یعنی یک «راه سوم». دوم اینکه، مسکو با دنبال کردن فرصتهایی برای همکاری با کشورهایی مانند هند، کره و ژاپن که رقبای منطقهای پکن محسوب میشوند، دست به یک اقدام متوازنکننده پرمخاطره زده است. در نهایت، پکن و مسکو هر دو در موقعیت یک درگیری فزاینده بر سر قطب شمال و پتانسیل آن برای تبدیل شدن به نوعی پایگاه منابع استراتژیک قرار دارند. این تحولات کلی منجر به «همکاری، ابهام و تنش» در روابط میان چین و روسیه شده است. به گفتهٔ یک تحلیلگر، همکاری بین پکن و مسکو «به دلیل سوءظنهای تاریخی، تعصبات فرهنگی، رقابت ژئوپلیتیک و اولویتهای متضاد مختل شده است».
بدون ایران، نفوذ چین در خاورمیانه محقق نخواهد شد
نشنال اینترست افزود: قرارداد چین با پاکستان- کشوری که عمق و میزان سرمایهگذاری طرح کمربند و جاده در آن (از جمله پرتاب ماهوارههای سنجش از راه دور پاکستان از چین و ساخت جتهای جنگنده مانند JF-۱۷) بینظیر است- موفقیتی چشمگیر برای عبور چین از مانع روسیه در آسیای مرکزی و ایجاد یک کنارگذر از جنوب آسیا بوده است. اما پاکستان کافی نیست و بدون ایران، نفوذ معناداری در خاورمیانه محقق نخواهد شد.
از این دیدگاه میتوان دریافت که ایران چه معنایی برای چین دارد: کنار زدن روسیه در آسیای مرکزی و هموار کردن مسیر طرح کمربند و جاده در اوراسیا. ایران هم به لحاظ جغرافیایی و هم به لحاظ اقتصاد سیاسی، مجموعهای از فرصتها را برای پیشبرد طرح کمربند و جاده ارائه میدهد. ایران دسترسی زمینی به عراق و سوریه را فراهم میکند؛ کشورهایی که بازسازی پس از جنگ آنها توسط شرکتهای چینی میتواند به شاهراه دائمی تجارت تبدیل شود. همچنین ایران یک کارگزار قدرت ضروری در سوریه است؛ کشوری که در مدیترانه- که چین در حال استقرار پایگاههای خود در یونان و ایتالیا است- جای پای محکمی دارد. به علاوه، ایران بین دریای خزر و خلیج فارس ارتباط برقرار میکند (این ارتباط به بندر چابهار در خلیج فارس، واقع در پایین دست تنگه هرمز منتهی میشود، بندری که با بندر گوادر پاکستان- پایانه کریدور اقتصادی چین و پاکستان- فاصله چندانی ندارد). ایران همچنین بازیگری مهم در عراق، لبنان و یمن است و از جایگاه فرهنگی مهمی در افغانستان- به ویژه در میان مردم دری زبان (گویش افغانی فارسی)، از جمله هزارهها (فارسیزبان و معتقد به مذهب شیعه) - برخوردار است و به این ترتیب، سلطه فرهنگی روسیه بر آسیای مرکزی را از بین میبرد.
بازی بزرگتری که در جریان است
اهرم سیاسی ایران در منطقه از پیوندهای تاریخی، فرهنگی و اقتصادی آن ناشی میشود (به عنوان مثال، بیش از نیمی از برق مصرفی در عراق از ایران تأمین میشود، اعم از فروش گاز به عراق که در تولید برق استفاده میشود یا فروش مستقیم برق). رهبران چین همه اینها را میدانند. در واقع، در تفاهمنامه [بین ایران و چین] بر اهمیت همکاری مشترک در «کشورهای ثالث» (که به عراق، سوریه، لبنان، افغانستان، پاکستان، ترکمنستان و آذربایجان اشاره دارد) به عنوان یکی از ارکان این شراکت و همچنین برقراری شبکه زیارتی شیعیان از افغانستان و پاکستان تا عراق و سوریه تأکید شده است.
بنابراین، تأکیدی که اغلب بر علاقه چین به منابع نفت و گاز ایران میشود- که البته غیر قابل انکار است- معمولاً بازی بزرگتری که در جریان است را پنهان میکند. حال با توجه به این اظهارات در مورد منافع استراتژیک چین، باید پرسید منافع ایران چیست؟
۲ - منافع استراتژیک چین برای ایران
از دیدگاه ایران، این حس روشن وجود دارد که هر چه میدرخشد طلا نیست. اگرچه در تفاهمنامه با چین هیچ رقمی ذکر نشده، اما یک منبع مستقل، میزان سرمایهگذاری را طی یک دوره بیست و پنج ساله ۴۰۰ میلیارد دلار، در مراحل پنج ساله برآورد کرده است. با توجه به اینکه سرمایهگذاری چین در ایران ناچیز است (گرچه تجارت سالانهای بالغ بر ۲۵ میلیارد دلار وجود دارد)، این سؤال مطرح میشود که چرا ایران برای دستیابی به آن تلاش نمیکند، به ویژه با توجه به تداوم سنگاندازیهای مقامات دولت بایدن و واکنشهای سست از سوی اروپاییها؟
احتیاط ایران در خصوص «دیپلماسی تله بدهی» چین
نشنال اینترست مدعی شد: اما حتی اگر مسائل مهم حاکمیت و رفتار دوگانه در حد مناسبی حلوفصل شود، سرمایهگذاری فزاینده چین در زمینه طرح کمربند و جاده برای برخی از کشورها- مانند سریلانکا و جیبوتی- خطرناک بوده است، چرا که به دلیل انباشت شدید بدهی به چین، از بخشهای کلیدی زیرساخت و قلمرو ملی خود به عنوان بازپرداخت استفاده کردهاند. چین استفاده از «دیپلماسی تله بدهی» را رد کرده است، اما رهبران ایران نسبت به هرگونه اقدام احتمالی پکن برای کنترل تأسیسات مهم و استراتژیک بندری (مثلاً در نزدیکی تنگه هرمز) محتاط خواهند بود.
به این دلایل، ایران توافق با غرب را به مراتب به تعهد به پکن ترجیح میدهد. از دیدگاه چین نیز رابطه استراتژیک با ایران در بهترین حالت ابهامآمیز است؛ چرا که همانطور که سید حسین موسویان از دیپلماتهای پیشین ایرانی در ماه فوریه اشاره کرد، «پکن نمیداند که روابط ایران با چین تابعی از درگیری آن با غرب است یا [علاقه واقعی به چین]».
با این وجود، گزینه ایران عدم توافق نیست. اگر دیپلماسی با واشنگتن شکست بخورد، پکن نیز کفایت میکند. بهرغم خطرات تفاهمنامه، شراکت استراتژیک با پکن میتواند سرمایهگذاری ملموستری برای کمک به تهران به همراه داشته باشد تا اقتصاد خود را احیا کند. احتمالا ایران و چین هر دو از رسمیت یافتن شراکت بلندمدتی که به روابط دوجانبه آنها سامان دهد، سود خواهند برد.
به علاوه، نگاهی گذرا به شاخصهای کلان اقتصادی ایران (نرخ تورم و بیکاری بالا، کاهش ارزش پول ملی و میزان ۵۵ درصدی فقر)، دو شورش اجتماعی پیدرپی (۲۰۱۸ و ۲۰۱۹) که نظام را تکان داد و خسارات ناشی از کووید-۱۹ به روشنی نشان میدهد که چرا گزینه ایران عدم توافق نیست.
همسویی ایران با پکن تهدیدی جدی برای منافع آمریکا خواهد بود
مسئله مهم دیگر این است که با توجه به اینکه رهبران ایران تاکنون چشمانداز انعقاد یک توافق کاملاً جدید با طرف مقابل را پس زدهاند- طرفی که از نظر آنها توافق قبلی را ناعادلانه نقض کرده است- و اروپاییها نیز فاقد تمایل سیاسی برای نوعی توافق برجام پلاس هستند، محتملترین نتیجه رویکرد «بدون شتاب»، گرایش دائمی ایران به پکن خواهد بود. جای شگفتی نیست که تندروها در تهران با جدیت به احیای سیاست «نگاه به شرق» ایران، که اصل راهنمای دوران ریاست جمهوری محمود احمدینژاد بود، چشم دوختهاند. این سیاست اکنون نیز مانند آن زمان، همکاری قوی با چین در زمینههای امنیت، تجارت، فناوری و زیرساخت را با هدف کاهش محدودیتهای ناشی از تحریمهای غرب به دنبال خواهد داشت. در فضایی که ویژگی آن رقابت فزاینده بین ایالات متحده و چین است، همسویی ایران با پکن تهدیدی جدی برای منافع آمریکا خواهد بود.
۳- ایالات متحده باید در قبال ایران چه سیاستی در پیش بگیرد؟
با توجه به زمینه استراتژیک بین چین و ایران، اکنون ممکن است این سؤال مطرح شود که: ایالات متحده باید در قبال ایران چه سیاستی در پیش بگیرد؟ چین، درست مانند اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد، به اصل عمده سازماندهی ژئوپلیتیک جهان تبدیل شده است. رقابت چین و آمریکا خود را در تجارت، بخشهای علم و فناوری، جاسوسی در زمینه مالکیت معنوی، فضای مجازی و علوم فضایی، و همچنین مسائل سنتیتر نظامی شامل توسعه دریایی در دریای چین جنوبی و تقویت رژیمهای کره شمالی، سوریه و ایران، نشان داده است. اما چنان که جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی نیز اشاره کرد، تشبیه شرایط امروز به جنگ سرد نمیتواند کاملاً دقیق باشد. چین رقیبی به مراتب چالشبرانگیزتر است. اقتصاد آن متنوعتر، انعطافپذیرتر و پیچیدهتر از اقتصاد اتحاد جماهیر شوروی به نظر میرسد.
در واقع، آنچه از منظر رهبری جهانی آمریکا بیش از همه نگرانکننده است، این است که رشد مداوم چین از پیدایش یک نظام جدید سیاسی-اقتصادی با محوریت چین خبر میدهد. توسعه موفقیتآمیز چین و تبدیل آن به یک ابرقدرت بزرگ، حاکی از وجود یک جایگزین برای مدل غربی اقتصاد بازار دموکراتیک است. پکن نشان داده که ترکیبی از استبدادگرایی و برنامهریزی اقتصادی جرگهسالاران میتواند نتایج برجستهای را به لحاظ ایجاد رشد و رهایی صدها میلیون نفر از فقر به همراه داشته باشد. در عین حال، غرب نسبت به توانایی خود برای ایجاد رشد، نوآوری، شکوفایی و حل مسائل مربوط به طبقه، نژاد، جنسیت و تغییرات آبوهوایی، احساس نگرانی وجودی دارد.
دوران تعامل آمریکا با چین به پایان غیررسمی خود نزدیک شده است
آنتونی بلینکن وزیر خارجه آمریکا، در جلسه تأیید صلاحیت خود در مجلس سنا آشکارا اعلام کرد که چین به دنبال این است که به «کشور پیشرو در جهان تبدیل شود؛ کشوری که هنجارها و استانداردها را تعیین میکند و مدلی ارائه میدهد که کشورها و مردم به آن منتسب خواهند کرد» و موضوع مهم این است که این مسئولیت ایالات متحده بود که «از غالب بودن مدل ما اطمینان حاصل کند». جالب اینجاست که سالیوان نیز با محوریت رقابت با چین موافق است و در اواخر سال ۲۰۱۹ مینویسد، «اجماع فزایندهای وجود دارد که دوران تعامل با چین به پایان غیررسمی خود نزدیک شده است» و سپس در مورد «همزیستی زیرکانه در شرایطی که برای منافع و ارزشهای آمریکا مطلوب باشد» بحث میکند.
گامهای کوتاه و میانمدت به سمت ایران هر چه باشد، چشمانداز بلندمدت این است که یا ایران به عنوان یک مانع در برابر برنامههای چین در اوراسیا در اردوگاه غرب خواهد بود و یا تبدیل به بخشی از اردوگاهی خواهد شد که سیاست مهار چین توسط ایالات متحده را تشدید میکند. بنابراین مصلحتآمیزترین راهکار این است که مسئله ایران، بخشی از مسئله چین تلقی شود. با این دیدگاه، چنان که سالیوان اشاره میکند، باید در زمان دیگری «به حلوفصل رفتارهای بد ایران و رفتار مخرب آن در سراسر منطقه بپردازیم» و «از نظر ما، اولویت مهم اول باید پرداختن به بحران هستهای باشد که در حال تشدید است». اما مسئله مهم راهبردی، تعیین طرفی است که باید گامهای اولیه را بردارد. آیا ایالات متحده پیش از پایبندی تهران تحریمها را لغو میکند یا برعکس؟
اولویت اول آمریکا باید بازگشت به توافق هستهای باشد
ند پرایس، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا در اوایل ماه فوریه به خبرنگاران گفته بود که «اگر ایران به پایبندی کامل خود به برجام بازگردد، ایالات متحده نیز همین کار را خواهد کرد». جواد ظریف، وزیر امور خارجه پیشین ایران نیز با بیان دیدگاهی متضاد در مصاحبه ماه فوریه خود با سیانان گفت، «اگر ما محدودیتهای سختگیرانه توافق هستهای را کنار گذاشتهایم، به این دلیل است که ایالات متحده تلاش کرد یک جنگ اقتصادی تمامعیار بر ایران تحمل کند» و اضافه کرد، «حال اگر این کار متوقف شود، ما نیز به پایبندی کامل بر خواهیم گشت».
شرایط برای دستیابی به «بازگشت کامل» به توافق، آنطور که بسیاری امیدوارند روشن نیست. اما با توجه به پسزمینه استراتژیکی که در این گزارش در مورد آن بحث شد، «اولویت مهم اول» باید بازگشت به توافق هستهای سال ۲۰۱۵ باشد. اگر این فرضیات را بپذیریم، دولت بایدن با وظیفه چالشبرانگیزی روبروست و آن اینکه ضمن ارزیابی چگونگی تعامل با تهران که بهطور فزایندهای ستیزهجوتر شده است، پیش از آنکه بیشازحد دیر شود محدودیتهای خود بر اقتصاد ایران را با هدف روشن بازگشت به توافق سال ۲۰۱۵ لغو کند.
بهطور کلی تحریمهای ایران به دو دسته تقسیم میشوند: تحریمهای اولیه و ثانویه. تحریمهای اولیه، ممنوعیتهایی هستند که بر نهادهای آمریکایی معاملهکننده بین ایالات متحده و ایران اعمال میشوند. تحریمهای ثانویه به اشخاص غیرآمریکایی نیز گسترش مییابد؛ به این معنا که کسانی که از تحریمها پیروی نمیکنند، از معامله با ایالات متحده منع میشوند.
ایالات متحده رژیم قدرتمندی از تحریمها را به دلیل برنامه هستهای، حمایت از گروههای مسلح وابسته، پیشبرد برنامه موشکهای بالستیک و نقض فاحش حقوق بشر، علیه ایران به اجرا گذاشته است.
دولت اوباما به عنوان بخشی از برجام، با لغو تحریمهای ثانویه مربوط به برنامه هستهای ایران موافقت کرد (اتحادیه اروپا همه تحریمهای مرتبط با هستهای را لغو کرد). توافق سال ۲۰۱۵ برجام، تحریمهای غیر مرتبط با برنامه هستهای را لغو نمیکرد.
دولت ترامپ به نوبه خود تحریمهای اولیه و ثانویه را علیه تهران وضع کرد و علاوه بر صنایع سنگین ایران (شامل نفت، ساختمان، تولید، معدن و نساجی)، اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از قضا، شخص ظریف را نیز هدف قرار داد.
احتمال لغو تحریمهای اولیه و ثانویه توسط بایدن
ممکن است دولت بایدن بخواهد تحریمهای اولیه و ثانویه که توسط دولت قبلی اعمال شده است را لغو کند. ممکن است در مرحله بعد نیز بخواهد برای بخشهایی که برای اقتصاد ایران حیاتی هستند، مانند داراییهای بانکی در کره جنوبی و بخشهای هوانوردی، دریانوردی و معدنی، مشوقهایی در قالب کاهش تحریم در نظر بگیرد. البته این مطمئناً ایده جدیدی نیست. پیش از مذاکرات دیپلماتیکی که توافق برجام ۲۰۱۵ را به دنبال داشت، ایالات متحده و ایران فهرستی تهیه کردند که شامل افراد و نهادهایی بود که میتوانستند از تحریمهای قبلی معاف شوند. قطعاً ایران، ایالات متحده و اتحادیه اروپا روند مشابهی را برای کاهش تحریم در ازای بازگشت به پایبندی به توافق در پیش خواهند گرفت. در این رابطه، جالب است بدانیم که ظریف امیدوار بود که جوزپ بورل، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، اقدامات دیپلماتیک برای بازگشت به پایبندی «سختگیرانه» را هماهنگ کند.
دیپلماسی ماهرانهتر در قبال تهران باید ترکیبی از چماق و هویج باشد تا ایران را به مذاکره بلندمدت در مورد مسائل مورد نگرانی ایالات متحده و همپیمانانش سوق دهد. استفاده از مشوق مستلزم رد سیاست انزوا است. در مورد ایران، اصل دیپلماتیک راهنما باید ادغام اقتصادی (لغو تحریمهای اولیه) و ادغام سیاسی در ازای اهداف سیاسی قابل راستیآزمایی باشد.
ایران در دو دهه آینده از موقعیت منحصربهفردی برخوردار خواهد بود
آنچه در هرگونه استراتژی در قبال ایران اهمیت فزایندهای دارد این واقعیت ساده است که ایران از جمعیتی بسیار جوان و تحصیلکرده برخوردار است (نزدیک به نیمی از جمعیت ۸۳ میلیونی ایران زیر سی سال سن دارند) که ترجیح فرهنگی شدیدی نسبت به غرب دارند و در چهارراه بازارهای نوظهور آسیا واقع شده است. در نتیجه، ایران در دو دهه آینده از موقعیت منحصربهفردی برخوردار خواهد بود و میتواند منافع ایالات متحده را در آیندهای باثبات و به لحاظ اقتصادی پویا ارتقا دهد- یا زیر چتر امنیتی چین، بذر هرجومرج بیشتری بپاشد.
موضوعی که در حال حاضر برای مقامات آمریکا اهمیت ویژهای دارد این است که ایران در صورت همکاری میتواند شریکی حیاتی برای نیروهای آمریکایی پس از خروج از افغانستان باشد. گرچه عجیب به نظر میرسد، اما اهداف ایران در افغانستان همسویی تقریباً کاملی با منافع پس از جنگ آمریکا دارد. در واقع، مقامات تهران ترجیح میدهند دولتی باثبات و عاری از قدرت بنیادگرایان طالبان در کابل تشکیل شود تا موج افراطگرایی سنی در منطقه فروکش کند. به علاوه، هر دو طرف مقابله با قاچاق مواد مخدر در افغانستان را در اولویت قرار دادهاند- تجارتی که شریان اصلی جنگهای چریکی در این کشور است. جالب اینجاست که ایران در صورت همکاری میتواند به عنوان یک متوازنکننده طبیعی برای نفوذ پاکستان در افغانستان عمل کند و این آرزوی آن دست از مقامات در واشنگتن است که اسلام آباد را با نگرانی دنبال میکنند. این نکته در بحثهای امروز نادیده گرفته شده است. باید یادآور شد که ایران با متقاعد کردن ائتلاف شمال به حمایت از حامد کرزای، نقش مهمی را در افغانستان پیش از جنگ ایفا کرد.
مزیتهای ژئواستراتژیک برقراری مجدد روابط بین واشنگتن و تهران
اما مزیتهای ژئواستراتژیک برقراری مجدد روابط بین واشنگتن و تهران تنها محدود به اقلیم بزرگ اوراسیا نیست. ولادیمیر پوتین ظاهراً سرسخت، به شدت از منزوی بودن ایران بهرهبرداری کرده است. ایران و روسیه رقبای طبیعی در بازار جهانی کالا محسوب میشوند و در زمینه سهم بازار و منابع- مثلاً در دریای خزر- با هم رقابت میکنند. به علاوه، مسکو از منزوی بودن ایران استفاده کرده و به عنوان «آخرین راه چاره»، تسلیحات، جتها و ماشینآلات خود را به این کشور فروخته است. محروم کردن مسکو از یک همپیمان تمامعیار، توازن دوبارهای در مراکز قدرت منطقه به نفع منافع آمریکا ایجاد خواهد کرد.
عجیب اینجاست که بازنگری اساسی در روابط آمریکا و ایران، فرصتی برای اجماع بیشتر در میان همپیمانان سنتی آمریکا فراهم خواهد کرد. در واقع، دولت انگلیس با «بازبینی یکپارچه» امنیت و سیاست خارجی خود دریافت که باید برای رقابت با چین، برای تجارت جهانی به عنوان ابزار برقراری روابط دیپلماتیک و برای داشتن «گستردهترین و یکپارچهترین حضور» یک کشور اروپایی در منطقه هند-آرام ارزش و اعتبار قائل شود. این منافع اصلی را میتوان در کانالهای دوجانبه و چندجانبه با ایران بهطور مؤثری دنبال کرد.
عصر صلح نسبی بین قدرتهای بزرگ جهان رو به افول است
یک واقعیت ناپسند در مورد نظام نوظهور جهانی وجود دارد، گرچه واقعیتی است که باید رودررو با آن مقابله کرد. عصر صلح نسبی بین قدرتهای بزرگ جهان رو به افول است و این، فرصت آغاز عصر جدید را فراهم میکند- دورانی که کشورهای بزرگ و متوسط بهطور فزایندهای بر اساس منافع ملی خود در صحنه جهانی عمل میکنند. نظام قانون-محور که ما کاملاً با آن آشنا هستیم- و مفتخریم که بیش از همه حامی آن بودهایم- به جای آنکه نقش آمریکا را در جهان امروز شفاف کند، مبهم کرده است. در آینده، مقامات آمریکا باید ضمن بررسی روشنبینانه اهداف استراتژیک کلان کشور، به شیوهای انطباقپذیر و آیندهنگرانه در ابزارها و اهداف همسویی ایجاد کنند. زمان تجدیدنظر در بحثهای سیاست خارجی واشنگتن مدتهاست که به پایان رسیده است.
توافق آمریکا با ایران گام بزرگی در جهت استراتژی مهار چین
نشنال اینترست در پایان تصریح کرد: در رابطه با ایران، سیاست خارجی آیندهنگرانه میتواند ایران را کشوری در اوراسیا، و نه در خاورمیانه، تلقی کند. چین میداند که ایران به عنوان یک قدرت بزرگ منطقهای، در محل تقاطع خاورمیانه و آسیای مرکزی واقع شده است- منطقهای که برای طرح کمربند و جاده آن اهمیت دارد. ایالات متحده باید از فلج فرسایشی اجتناب کند. زمینه استراتژیک موجود به روشنی نشان میدهد که زمان بسیار مهم است و اگر تنشهای اجتماعی در ایران دوباره شدت بگیرد، ممکن است این کشور در صورت عدم وجود چشمانداز پیشرفت با غرب به آغوش اژدها پناه ببرد. پیامد این تصمیم این نیست که ایران جان دوبارهای خواهد گرفت- چرا که در صورت توافق با ایالات متحده نیز همین نتیجه حاصل خواهد شد- بلکه این است که میشد گام بزرگی در جهت استراتژی مهار چین برداشته شود، ولی شکستی بزرگ برای آن استراتژی اتفاق افتاد که ناکامی ناشی از عدم توافق هستهای و تهدید اشاعه را تشدید خواهد کرد.